اسفند ۱۶، ۱۳۸۸

همیشه آخر سال مورور می کنم آن نشان را که سال قبل همین موقع گذاشتم در بایگانی ذهن ، آنجا که آمال و ایده هایت را می نویسی بند بند با قانون و تبصره هایش ، گریز هایی که همیشه توجیهه نادانی و ناتوانی واماندگی هایت می شوند
و من چون همیشه اعتراف می کنم امروز تفاله بجا مانده از زمانی هستم که در پستو، در خانه خانه های ذهن، در دالانهای دراز در منو لوگ های شخصی ام هنگام خواب همان شبانه روزها را سر بریدم وثانیه ها را بر عقربه ساعتها، همچنان
و تاوان این همه . . . . !
این منم تکرار می شوم
این بار نوشتمت
باز تا اسفندی دیگر اگر مکرر شدید خودتان را حلق آویز کنید
 با تار موی سپیدی که در سطر آخر " اما من انسانم "، " ایلیا ارنبورگ" چسباندی
نشان کامل . . !
قانون بی تبصره . .!
حکم . . . !
...
..