اسفند ۰۳، ۱۳۸۴

: شیطان
نه!! ، سجده نمی کنم اما این آدمک های کثیفی را که از گل متعفن ساخته ای ، این موجود نکبتی
را که برای شکم چرانی اش خدا و بهشت و پرستش وعظمت و بزرگواری و آخرت و حق شناسی و محبت وهمه چیز و همه کس را فراموش می کند ، برای یک شکم انگور یا خرما یا گندم گوسفندوار پوزه اش را به زمین فرو می برد و چشمش را بر آسمان به تو می بندد ....1
آری ، من از نورم ، ذاتم از آتش پاک و زلال و بی دود است ، من این لجن های مجسم پلید پست را سجده نمی
کنم .....1
هبوط
من در این بهشت ،همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگ تنهایم
تو قلب بیگانه ای را می شناسی که خود در سرزمین وجود بیگانه بوده ای
کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم
دردم درد بیکسی بود
هبوط

اسفند ۰۱، ۱۳۸۴


می چرخم و می چرخم و می میرم از این دل، که به جز کشته اعصاب ندارد، که بخواند
هی هی هی !!!!1

بهمن ۲۸، ۱۳۸۴


ای مهربانترین ، ای فصل پیر
هزار چروک و رخنه کن
در آسمان قلب من

بهمن ۱۶، ۱۳۸۴

کدام یک از ما آیدینی پیش روی خود نداشته است
روح هنرمندی که به کسوت سوجی دیوانه اش در آوردیم
به قتلگاهش بردیم وبا این همه او را جسته ایم و تنها و تنها در ذهن او زنده مانده ایم
کدام یک از ما ؟؟؟
سمفونی مردگان
از همان آغاز آیدینی پنداشته شده ایم
ساده ، صادق ، مغموم
تو که رنگت رنگ آبی آسمان زیبایها نیست
مرا خاکستری تر کن
تا سایه ای باشم
تا تاریک بمانم در حاشیه ها
و پنهان از نظر ها
تا با این همه رنگ که در دریای طبیعت ریخت آنکه آنرا آفرید
بیگانه بمانم
ما را همیشه سایه ای پنداشتند
پس
سایسار بلند غمگینمان را با درد هامان نغمه ای می کنیم
و در سکوت زلال شبهای رازناکمان
در عبور رویاها به خاطرات جاودانه می سپاریم
که ایناند که می مانند
روشن و پایدار بر دریچه زمان
برای آیدین و آیدا
قهرمانان ساده و صادق و مغموم مان