فروردین ۱۱، ۱۳۸۵

( George Winswton - Thanksgiving )

My Reticence : Your Daily Dose of Music

فروردین ۰۹، ۱۳۸۵

( Goodbye My Love, Goodbye ... )

My Reticence : Your Daily Dose of Music
از یه گنگستر قدیمی
دهه 60 شایدم 70
آمریکایی - ایتالیا یی
آره ! من عاشق خطرم
و
تانگو
..... تو هردوتا شونم با این آهنگ وارد میشم



جالبه نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
از همونایی که وقتی سیگار شونو روشن میکنن
چشاشونو تنگ می کنن و یه جایی رو نگاه می کنن، که هچکس نمی تونه ببینه

فروردین ۰۸، ۱۳۸۵

( U2: With Or Without You )

My Reticence : Your Daily Dose of Music
....... پاک شو اول و پس دیده به آن پاک انداز
*****
دنیا جای توقف نیست ، باید دوید و گذشت
گذشت
! گذشت

فروردین ۰۶، ۱۳۸۵

اسفند ۲۸، ۱۳۸۴

...... تقدیم با احترام به ، بهار که می آید
یاد تو تایید عطر باغ است
با نخل میامیزد ، بارور می شود
در خرما طعم می گیرد ، شیرین می شود
یادت ، به تخیل دل می دهد
در سراشیبی نهان میریزد
به آسمان میرود ، تکه تکه می شود
سرخ می شود و در رگهای شقایق می وزد
تو از بالا آمدی
از پلکانه مهتاب ، در تولد ماهی ها
در شکفتن صدای بال پروانه
در جای پای برگ توت
در ابریشم پیچیدی ، درحریر آمیختی
ودرریشه ام تار تنیدی
و در غنچه سوالم گلهای پاسخ بودی
در پرواز عاشقانه تپیدی
ودر فرار عارفانه از آشیانه ، به قله تسخیر رسیدی
تو هستی بودی ، گلخانه مستی بودی
در دستهایم گل کردی
از لبانم غنچه نوشیدی
در نگاهم جوشیدی
ودر قلبم مبعوس شدی
تو ستایش بودی ونیایش بودی
نهایتی در خواهش ، همه تو بودی
در جوشش جاودانگی ، در ریشه ها
در بکر زمین نشستی ، به عمق آب رفتی
در اوج شکفتی
تو کرامت هر یادی ، تلاوت هر نگاهی
با عطر هیاهودر وجودم نشستی
در دریا موجی، در ساحل جای پای خاطره ای
در سخنم ، در تصویرم ، تو هستی
نفس یاسی ، روح احساسی
نبض نمازی ، نم نم نیازی
تو نگاه سیاووش بی گناهی
خون آهی
غزل های کو چه باغی
تو ، اشک آبشاری ، بهار برگی وگلزار آینه
لبریز گلهای داغی ، مکافات عشقی
تو ، پرواز تیر آرش منی ، مرز توران تسلیمی
فریاد قلمی ، قافیه شعری ، تجلی غمی ، تو مرثیه ای
نور دشت تماشایی، می روی ، می آیی
تو، جان آوازی
نوش باده خیامی ، جامی ، ساغر فرزانه ای
در روح مولا نایی ، مولا نای ، مانا
حا فظیان
_______
و آنان که با بهار می آیند .....
سال نو مبارک
پایدار باشید
آن خطاط
سه گونه خط نوشتی
یکی او خود خواندی لا غیر
یکی را خود هم او خواندی هم غیر
یکی نه او خواندی نه غیر او
آن خط سوم منم
شمس

اسفند ۲۶، ۱۳۸۴


سایه روشن صبح
از نهایت نطفه ای که خواب در چشمانم می بندد
شب افیونی فریاد می کشد
اینجا شب است
خانه من گورستانه تاریکی ها ست
پرسه ای آغاز می شود که هیچگاه بر خطوط در نمی گیرد
در این فصل بی ترانه و عشق
کودکی زیبا ترین ترانه ایست
که مرا از خود می آویزد
بیاویز کودکی ام را بر سر پنجه انوار
در سایه روشن صبح
به یاد یوز پلنگانی که با من دویدند
بدرود
بدرود
که در نهایت این پیوستگی مسخ
زمان! 1
تو هم به گذشته می پیوندی

اسفند ۲۴، ۱۳۸۴


آن سان که نوری سپید گذر کرد از منشور
رنگهای زیبای طبیعت پدیدار گشت
پس مرا گذر دهید از منشورعشق
تارنگهای اثیری درونم را ببینید
من زشت نیستم
من زشت نیستم

اسفند ۲۱، ۱۳۸۴

در حوالی همین رویاهای مصور در شبی کرخت و نچندان بیگانه با درد بود
که از جرز سیاه شب
چون همان عادت همیشگی
تنهایی و غثیان و ترس می تراوید
خیال من دور بود
گنگ و آواره در منظومه حواس
تکیه بر طاق بلند تنهایی
سیگار و شعر و سینه سپید کاغذ
و لکنت واژه ها بر این همه سپیدی
تا تن سپید جوهری شود
تن سپید ورقهایم از یاس بود
یاس نجیب
یا سمن های نجیب
و آمدی
در امتداد این فاصله
روبروی هم نشستیم
گریستیم
خندید دیم
اشتراک حس مان
چون حباب منتشر از امواج
امواج حسی
بر لطافت روحمان خرامید و ترکید
چون انعکاس همزادی در آینه خیال
از شب و ترانه و باران موسمی دیدگانمان
در فصلهای مستمر زندگی
چنان بی دغد غه و هق هق گفتیم
که شب مضطرب و داغ
داغ از تاول بی رحمانه نیرنگ زمانه
ترکید و پوست انداخت
وزمزمه بارانی گشت در دشت پر از بابونه و ارغوان
واین دیدار ها
چون خواهش عطش از پیاله آب بود در گرمای تموز
و من که امروز لبریزم
حجم ناچیز قلبم که لبریز است
لبریز از نا گفته ها ...
باز تا فرصتی که با عاشقانه ترین شاعرانه ها با تو باشم
پایدار بمان که همین استواری که رفاقت نامیدیم
زیباست
زیباست

اسفند ۲۰، ۱۳۸۴

برای بهار ، که می آید از پس فصول
مسعود کیمیایی
بهار پشت پنجره است ، مهربان واین زخم آنقدر سوار است که می کشد مرا و تورا
اما نازنین حیف است که ما بمیریم . چرا عشق همیشه از ما فاصله دارد ؟
گاه در پس کوچه های کهنه کودکی پرسه می زنم
،،،،،،،،من از بهار چیزی نمی دانم به جز خاطره ماهی تنگ بلور

اسفند ۱۶، ۱۳۸۴



از انتهای سکوت آمده ام
از انتهای کوچه های خا موشی وفراموشی
از آنجا که فریاد سکوتم دل سنگ را می شکند
آسمانم آبیست
زمینم آبیست
فلبم سرخ است ، سرخ
اشک چشمانم در رکاب مادیان باد ها
دشت های پر گل سرخ را سیراب می کند
وچشمانم که آغاز گر ترنم زخمی درد است
در یا نامیده شدم
قطره قطره جمع گشتم با درد
از آنجا که بودنی شد ، تا باشم
امروز قطره ،،، قطره ،،، می سوزم از داغ گلهای سرخ
از بود و نبود ، از هر آنچه هست و خواهد بود
از زمزمه درد ناک تو ، آرش
که بر من این چنین صادقانه می وزد
بخوانم ،،، بخوانم ،،، با پرواز چلچله ها
با آغاز بهار
با شکوفه های فصل های عاشقی
بخوان ،،، بخوان،،، که در من همه پاییز و زمستان است
دلم می گیرد از این همه سرما ، از این همه دوری ، محزون
از آسمان و ستارگان و خدایانش
کاش چون خورشیدی بر من می تابید
و این همه یخ بندان روح و قلبم
آب می شد
در دریای وجودم ، و زلال می گشتم
در یا و دریاچه نبودم
بلکه اقیانوس بودم و ، ماء وایی
برای ماهی های آزاده عشق
که شاید امروز چنین باشم
نی دانم؟
بخوان ،، مرا باز هم بخوان
در ترانه ات ، در سکوت عاشقانه ات
در این همه همهمه شاید از آسمان از ماوراءُ آ سمان مرا در یابند
شاید آسمان آغوش خویش بر من گشود
شاید از پلکان ابر ها پله پله بالا رفتم
و باز آرام آرام بالا رفتم
آنجا نور است
چشمانم جز نور و بازی انوار نمی بیند
بخوان ،، بخوان ،،، آری
نه ! فریادم کن ... فریادم کن
که من اینجا می مانم ، می مانم
**********************
زمزمه دل دریا در زمین چنین ماند ، ازقول شاعر که می گوید
کوه با اولین سنگ آغاز می شود
وانسان با اولین درد
---------------------
آرش
3:17
بامداد یکشنبه ای دیگر

اسفند ۱۲، ۱۳۸۴

اسفند ۱۱، ۱۳۸۴

خسته از نیمه پنهان
صورتک های سیاه وسفید
از این خیمه شب بازی
از خیمه سیاه
بر
بازی سفید
چه حیله گرانه
ازمیان کلام رنگها بر هم چیره می شوند
ودر این بازی سیاه
همیشه نیمه پنهان صورتک
در خیمه سیاه
می ماند
چرا که سفید
همیشه
دلخوش کنک ساده لوحان است
بازی
بازی
بازی حیله گرانه سیاه با سفید
و خیمه سیاه
درنیمه پنهان صورتک ها
و ما همه ، چون همیشه
خسته از این بازی
این چنبره سیاهی همیشگی ست ، آیا ؟!1