آذر ۰۹، ۱۳۸۶

من از این همه اضطراب شبانه در خیال تاریک واژه ها می ترسم
من از این همه خطوط خالی مانده بر سینه گلبرگهای شاد می ترسم
می ترسم از خیالی که خالی می کند
گهواره شعر را
در شبی که از لالایی تو خبری نیست
.
.

آذر ۰۷، ۱۳۸۶

بوی عید



من و تو هر دو درگیر یه حسیم
همین حس عزیز با تو بودن
همین شوق تماشا کردن تو
همین دل ضربه های هر شب من
.
.
.

آبان ۲۷، ۱۳۸۶




بگذار به ضرب شمشیر یک دلاور از پای در آیم
پولاد در قلب ولبخند بر لب



؟؟؟

آبان ۱۸، ۱۳۸۶

خیال آبیه من
آدمک غمگینی ست
در هزار توی این تاریکخانه شطرنجی
که شهر من است

این سایه حتما بهتر از من می فهمد
فقط با سایه خودم می توانم خوب حرف بزنم
اوست که مرا وادار به حرف زدن می کند
فقط او می توانند مرا خوب بشناسد
حتما می فهمد میخواهم عصاره ، نه ، شراب
تلخ زندگی خودم را چکه چکه در گلوی
خشک سایه ام چکانیده باو بگویم
! . . . این زندگی من است
مردی که با سایه اش حرف می زد

آبان ۱۱، ۱۳۸۶

لحظه هاي کاغذي
خسته ام از آرزوها ، آرزوهاي شعاري
شوق پرواز مجازي ، بالهاي استعاري
لحظه هاي کاغذي را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بايگاني ، زندگي هاي اداري
آفتاب زرد و غمگين ، پله هاي رو به پايين
سقفهاي سرد و سنگين ، آسمانهاي اجاري
با نگاهي سر شکسته ، چشمهايي پينه بسته
خسته از درهاي بسته، خسته از چشم انتظاري
صندلي هاي خميده ، ميزهاي صف کشيده
خنده هاي لب پريده ، گريه هاي اختياري
عصر جدول هاي خالي، پارک هاي اين حوالي
پرسه هاي بي خيالي، نيمکت هاي خماري
رو نوشت روزها را، روي هم سنجاق کردم:
شنبه هاي بي پناهي ، جمعه هاي بي قراري
عاقبت پرونده ام را، با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزي ، باد خواهد برد باري
روي ميز خالي من، صفحه ي باز حوادث
در ستون تسليتها ، نامي از ما يادگاري
قیصر امین پور
یادش گرامی
و
روحش شاد باد