شهریور ۱۹، ۱۳۸۷



انگاری دستانم فرو می رفت و از جسمش می گذشت ، باز می انداختمشان دور گردنش حلقه شود تا به خودم بچسبانمش ، صورت به صورت نفس به نفس ، باز نمی شد ، انگار بر هوا چنگ می زنم ، هر چه می خواستم بگیرمش نمی بود ، اما بوسه بارانش کردم آن حجم بی تعریف رویا یم را . . .!


نقاشی از وبلاگ واحه
"محمد طاهریان"

شهریور ۱۷، ۱۳۸۷

همیشه وقتی قصد نوشتن کرده ام چه بر کاغذ چه اینجا که نمی دانم اصلا قصدم از نوشتن چیست و چه نیاز ناکام وجودم را ارضا می کند ، اولین کلمه یا چیزی که از ذهنم می گذرد - فاصله - است همین کلمه " فاصله " پس و پیشش را بزک می کنم جمله های عجیب و غریبی در می آید باز پاک می کنم باز از همین واژه مترادفی هم معنی و هم سو با او در می آید برایم عجیب است نمی دانم چرا آخر این ... قربانی کدام فاصله ام ، چرا فاصله ؟ نه من چیزی می فهمم نه آگاه و نا خوداگاهم ، پس مرا چه ربطیست به این واژه
شاید منم فاصله ای از من می خواهد که من دیگری باشم !!

**
یاد خط فاصله های قرمز بعد کلمات افتادم - مشق های اول دبستان آن روزها که هیچ چیز بهتر از رنگ مداد گلی نبود ، گلی سوسمار نشان .

...

شهریور ۱۱، ۱۳۸۷

خسته ام از روح تنبل بی خیال و خیال پردازم که این روزها هیچ دغدغه ای تحریکش نمی کند و دراز کشیده بر ایوان شهریورو خمازه می کشد ...
کالبد افیونی روحم که رهایی میخواهد
تازه گی ، زندگی ، عشق
چه بیگانه با این واژه ها فصلها از پی هم رفتند و من تازیانه میزنم بر لحظه ها ، ساعت ها ، ثانیه ها تا ارابه افکارم را به گذشته برگردانم
که چی ؟! نمی دانم ! کاش تو میدانستی . . . ریرا

...

شهریور ۱۰، ۱۳۸۷




واین فاصله ها که بی اندازه دور اند . . .

مرداد ۲۸، ۱۳۸۷

It isn't necessary to imagine the world ending in fire or ice
there are two other possibilities
one is paperwork
and the other is nostalgia


عشای ربانی یک کولی

تیر ۲۹، ۱۳۸۷

از آنجا شروع شد که ، پسرکِ بی شیله پیله داستان ما دل در گرو دخترکی داشت که آبستن بود از بستر حرامزده ای از اشراف زاده گان یا به اصطلاح همان بورژوا های امروزی .

شاید معامله خوبی بوده اما از انگاشته های آن بی خبر ... که نمی داند امروز بکارت را با گرین کارت می زنند سر به سر ....!

نمی دانم می توان این متن بالا را مینیمال خواند! ؟