آذر ۲۷، ۱۳۸۶

.هر اندازه مبدا حرکت پایین تر باشد به همان اندازه صعود بیشتر می شود »
شایستگی یک فرد مبارز در تقوا و فضیلت او نیست بلکه در پیکاریست که برای تبدیل به بی عفتی ، بی همتی ، بی اعتقادی و خباثت به تقوا و فضیلت انجام می دهد
. یک روز یک ملک مقرب سمت راست خداوند جای می گیرد اما نه او میکائیل است و نه جبرئیل
« .بلکه او ابلیس است که سر انجام توانسته سیاهی نفرت انگیزش را به نور و روشنایی تبدیل کند
نیکوس کازانتزاکیس
سرگشته راه حق

آذر ۲۴، ۱۳۸۶

***
گفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم . .* . . گفتم به از ترنجی لیکن بدست نائی

گفتا تو از کجایی کا شفته می نمائی . .* . . گفتم منم غریبی از شهر آشنائی

گفتا سر چه داری کز سر خبر نداری . .* . . گفتم بر آستانت دارم سر گدائی

گفتا بدلربای ما را چگونه دیدی . .* . . گفتم چو خرمنی گل در بزم دلربائی

گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد . .* . . گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید

گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت . .* . . گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
**
.

آذر ۱۸، ۱۳۸۶

" A woman in winter "

British drama film


آذر ۱۳، ۱۳۸۶




به قرق ماه چشم می دوزد
در آسمان
و خیال مسافری را که از شب می آید به تصویر می کشد
"مسافر خسته من ، امشب هم نیامدی"
و او باز ، چینی تنهاییش را بند می زند


آذر ۰۹، ۱۳۸۶

من از این همه اضطراب شبانه در خیال تاریک واژه ها می ترسم
من از این همه خطوط خالی مانده بر سینه گلبرگهای شاد می ترسم
می ترسم از خیالی که خالی می کند
گهواره شعر را
در شبی که از لالایی تو خبری نیست
.
.

آذر ۰۷، ۱۳۸۶

بوی عید



من و تو هر دو درگیر یه حسیم
همین حس عزیز با تو بودن
همین شوق تماشا کردن تو
همین دل ضربه های هر شب من
.
.
.

آبان ۲۷، ۱۳۸۶




بگذار به ضرب شمشیر یک دلاور از پای در آیم
پولاد در قلب ولبخند بر لب



؟؟؟

آبان ۱۸، ۱۳۸۶

خیال آبیه من
آدمک غمگینی ست
در هزار توی این تاریکخانه شطرنجی
که شهر من است

این سایه حتما بهتر از من می فهمد
فقط با سایه خودم می توانم خوب حرف بزنم
اوست که مرا وادار به حرف زدن می کند
فقط او می توانند مرا خوب بشناسد
حتما می فهمد میخواهم عصاره ، نه ، شراب
تلخ زندگی خودم را چکه چکه در گلوی
خشک سایه ام چکانیده باو بگویم
! . . . این زندگی من است
مردی که با سایه اش حرف می زد

آبان ۱۱، ۱۳۸۶

لحظه هاي کاغذي
خسته ام از آرزوها ، آرزوهاي شعاري
شوق پرواز مجازي ، بالهاي استعاري
لحظه هاي کاغذي را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بايگاني ، زندگي هاي اداري
آفتاب زرد و غمگين ، پله هاي رو به پايين
سقفهاي سرد و سنگين ، آسمانهاي اجاري
با نگاهي سر شکسته ، چشمهايي پينه بسته
خسته از درهاي بسته، خسته از چشم انتظاري
صندلي هاي خميده ، ميزهاي صف کشيده
خنده هاي لب پريده ، گريه هاي اختياري
عصر جدول هاي خالي، پارک هاي اين حوالي
پرسه هاي بي خيالي، نيمکت هاي خماري
رو نوشت روزها را، روي هم سنجاق کردم:
شنبه هاي بي پناهي ، جمعه هاي بي قراري
عاقبت پرونده ام را، با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزي ، باد خواهد برد باري
روي ميز خالي من، صفحه ي باز حوادث
در ستون تسليتها ، نامي از ما يادگاري
قیصر امین پور
یادش گرامی
و
روحش شاد باد

آبان ۰۶، ۱۳۸۶

در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را

شهریور ۲۴، ۱۳۸۶


Final Vagues


آنقدر انرژی ، اسثقامت ، تحمل ، شکیبایی و جسارت ، احتیاج دارم که وا پس مانده ام میان داشته ها و نداشته ها . همه را باید داشته باشم و بی درنگ بشتابم ، آینده فرا میخواندم ، مثل مبارزه است
کشمکش های طولانیه من با من برای جبری که زندگی تعریفش را از من می خواهد
خواسته و نا خواسته باید تن در داد ، به صبح که می آید
و شب که حساب و کتاب روز را می خواهد از این همه که باید فراهم باشد
تا سپری شوم تا کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خدا میداند

مرداد ۱۳، ۱۳۸۶

معاشران گره از زلف يار باز کنيد
شبی خوش است بدين قصه‌اش دراز کنيد
حضور خلوتِ انس است و دوستان جمع‌اند
و ان يکاد بخوانيد و در فراز کنيد
رباب و چنگ به بانگ بلند می‌گويند
که گوشِ هوش به پيغامِ اهلِ راز کنيد
هر آن کسی که در اين حلقه نيست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنيد
ميانِ عاشق و معشوق فرق بسيار است
چو يار ناز نمايد شما نياز کنيد
به جانِ دوست که غم پرده بر شما ندرد
گر اعتماد بر الطافِ کارساز کنيد
نخست موعظه‌ی پير صحبت اين حرف است
که از مصاحبِ ناجنس احتراز کنيد
گر طلب کند انعامی از شما حافظ
حوالتش به لبِ يارِ دلنواز کنيد

مرداد ۰۹، ۱۳۸۶

( My Reticence ) :Your Daily Dose of Music




عجب عکس عجیبیه

یه حس غریبی توشه

اگه گفتی !؟



مرداد ۰۷، ۱۳۸۶

روزی دو رکعت
سکوت
سا ده
حتی شاید بدون وضو
هر وقت ندا را شنیدم
می گویم
و
نیت می کنم
!می خواهم فقط من و خدا باشیم

مرداد ۰۵، ۱۳۸۶

. تخیل همه چیز است ، پیش در آمدی از جاذبه های آینده زندگی ست

آلبرت اینشتین

مرداد ۰۲، ۱۳۸۶

( Chris De Burg: A Rainy Night In Paris )





It's a rainy night in Paris,
And the harbour lights are low.
He must leave his love in Paris
Before the winter snow;


On a lonely street in Paris
He held her close to say,
We'll meet again in Paris
When there are flowers on the Champs-Elysees
. . . . . . .



. . . . یکی از بهترین ها
تابستان گرم مرداد است
و
فاز می دمد
! عجیب

مرداد ۰۱، ۱۳۸۶

یه چیزی در مورد آینده هست
که هر بار که بهش نگاه کنی ، تغییر می کنه
چون بهش نگاه کردی
! ! و این خیلی چیزا رو می تونه تغییر بده
next ...

اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۶


دم سرد نمور صبح

اردیبهشت وار

میخرامد آرام ، آرام

از میان پنجره

بوی خاک آورده است

بوی خاک

بوی خاک

کیفور می شوم از دم آشنای مستانه اش

خاک من ، خاک وجودم

ای خداوند ، از صبح نمور کدامین

فصل سرد است ؟

اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۶

( Josh Groban : My Confession )


I have been blind, unwilling to see
The true love you're giving.
I have ignored every blessing.
I'm on my knees confessing
***
That I feel myself surrender
Each time I see your face.
I am staggered by your beauty,
Your unassuming grace.
And I feel my heart is turning,
Falling into place.
I can't hide
Now hear my confession . . . . . .

فروردین ۲۳، ۱۳۸۶

ب ، مثل بهار
ب ، مثل باران
مثل باد
مثل بوي گل
ياس
ياسمن
اقاقي
ارغوان
و همه دختركان بهار
بهار زاده گان
غرق در تن پوش اشرافي رنگها
و اين منم بهار زاده اي مغموم
كه امروز متولد مي شوم
happy birthday Arash !!!

فروردین ۱۶، ۱۳۸۶

( Nightwish - Sleeping Sun )

****

The sun is sleeping quietly
Once upon a century

Wistful oceans calm and red
Ardent caresses laid to rest
For my dreams I hold my life
For wishes I behold my nights
A truth at the end of time
Losing faith makes a crime
.................

I wish for this night-time to last for a life-time
The darkness around me - shores of a solar sea
Oh how I wish to go down with the sun
Sleeping
Weeping
With you
...
.

فروردین ۰۲، ۱۳۸۶



.
..
....
نوروز امسال ما
چون هميشه خسته شروع مي شود
تاب مي آورد ما را
و خسته تر از ما
به نوروزي ديگر مي سپارد مان
وباز ديگري به ديگري
وباز ديگري به آن ديگر


.
..
....

!!!! اعترافات اولين روز بهار
روز گارم را بر باد دادم
وچيزي نيستم جز تفاله گذشته اي
كه بيهوده تكرار شد ه است
كاش بهار هيچ كدامتان
بيهوده تكرار نشود




پايدار باشد
و
نوروزتان شاد

اسفند ۲۹، ۱۳۸۵

به جای تبریک سال نو !!!!!!!!! شکنجه
.
.
چیزی تغییر نکرده
فقط بر جمعیت زمین افزوده شده بر جرم های قدیمی جرم های تازه ای
اضافه شده
جرم های واقعی تحمیلی لحظه ای جرم هایی که جرم نیستند
اما فریادی که جسم با آن تاوانش را می پردازد
مطابق معیارهای جاودانی
فریاد معصو میت بوده هست و خواهد بود
چیری تغییر نکرده
تنها شاید آداب و رسوم مراسم رقص ها
حرکت دست هایی که سپر سر می شوند
همان گونه است که بوده
جسم در هم می پیچد کلنجار می رود ورها می شود
از پا در می آید و می افتد زانو بغل می گیرد
کبود می شود ورم میکند آب دهانش راه می افتد غرق در خون
چیزی تغییر نکرده
به جز جریان رود خانه ها خط جنگلها سا حل ها بیابان ها و یخچال ها
روح آدمی در میان این مناظر می خزد
محو می شود بر می گردد نزدیک و دور می شود
بیگانه ای برای خود دست نیافتنی یک بار مطمئن به وجود خویش
بار دیگر نا مطمئن
در صورتی که جسم هست هست و هست
ونمی داند کجا می رود
ویسواو شیمبورسکا

اسفند ۲۰، ۱۳۸۵

در كلاس روزگار
: درس هاي گونه گونه هست
درس دست يافتن به آب و نان
درس زيستن كنار اين و آن
*
درس مهر
درس قهر
درس آشنا شدن
. . . درس با سرشك غم ز هم جدا شدن
*
در ميان اين معلمان و درس ها
در كنار نمره هاي صفر و نمره هاي بيست
يك معلم بزرگ نيز
در تمام لحظه ها ، تمام عمر
! در كلاس هست و در كلاس نيست
نام اوست : مرگ
: و آنچه درس مي دهد
زندگي است
فريدون مشيري