شهریور ۲۶، ۱۳۸۴

بخواب آرام آرام
زمین آلوده است
غضب آلودها است
سرد است
دیگر فصل ها از پی هم نو نمی شوند
پوست می اندازند یک به یک مسخ می شوند
تلخ می شوند
درد می زایند
پیر مرد خنزر پنزری
با درشکه اش چمدان لولیتای قطعه قطعه شده مرا حمل نمی کند
بخواب آرام آرام
من از میانه تهی می شوم
این بار پیمانه را لبریز می نوشم
نقل خلاص می خورم
باده خاص می نوشم
تا طعم شوکران
و می خوابم آرام آرام

هیچ نظری موجود نیست: