آذر ۱۱، ۱۳۸۵

مي داني ؟ هر لحظه اينجا ، مي ميرم بر مرگ هزاران رنگ
...
كوچه ها رنگ پريده
رنگ از شاخسار رميده
سپيدار پير مان را بگو سينه وساق برهنه مي كند در با د
هوس بازي باد با شاخه هاي لخت و شا د
زردي به جان چشم انداز پنجره ام انداختي
هاي ---- پاييز
هنگامه كوچ است ، نه ؟
چه غمگين نفش زدي فاب امسالم را

۱ نظر:

ناشناس گفت...

و دوباره بهار را خواهيم ديد
با تن پوشي از سبزينه ها اميد
و نسيمي در زلف مجنونش
رقصان با نغمه پرستوهاي مهاجر
ونقشي به زيبايي نرگس
و شقايق هاي عاشق
...
قشنگ بود مرسي
last