شهریور ۱۹، ۱۳۸۷



انگاری دستانم فرو می رفت و از جسمش می گذشت ، باز می انداختمشان دور گردنش حلقه شود تا به خودم بچسبانمش ، صورت به صورت نفس به نفس ، باز نمی شد ، انگار بر هوا چنگ می زنم ، هر چه می خواستم بگیرمش نمی بود ، اما بوسه بارانش کردم آن حجم بی تعریف رویا یم را . . .!


نقاشی از وبلاگ واحه
"محمد طاهریان"

۱ نظر:

ناشناس گفت...

دنبال دلیل نباشی راحت تری یعنی بهتره اصلاً