اسفند ۲۱، ۱۳۸۴

در حوالی همین رویاهای مصور در شبی کرخت و نچندان بیگانه با درد بود
که از جرز سیاه شب
چون همان عادت همیشگی
تنهایی و غثیان و ترس می تراوید
خیال من دور بود
گنگ و آواره در منظومه حواس
تکیه بر طاق بلند تنهایی
سیگار و شعر و سینه سپید کاغذ
و لکنت واژه ها بر این همه سپیدی
تا تن سپید جوهری شود
تن سپید ورقهایم از یاس بود
یاس نجیب
یا سمن های نجیب
و آمدی
در امتداد این فاصله
روبروی هم نشستیم
گریستیم
خندید دیم
اشتراک حس مان
چون حباب منتشر از امواج
امواج حسی
بر لطافت روحمان خرامید و ترکید
چون انعکاس همزادی در آینه خیال
از شب و ترانه و باران موسمی دیدگانمان
در فصلهای مستمر زندگی
چنان بی دغد غه و هق هق گفتیم
که شب مضطرب و داغ
داغ از تاول بی رحمانه نیرنگ زمانه
ترکید و پوست انداخت
وزمزمه بارانی گشت در دشت پر از بابونه و ارغوان
واین دیدار ها
چون خواهش عطش از پیاله آب بود در گرمای تموز
و من که امروز لبریزم
حجم ناچیز قلبم که لبریز است
لبریز از نا گفته ها ...
باز تا فرصتی که با عاشقانه ترین شاعرانه ها با تو باشم
پایدار بمان که همین استواری که رفاقت نامیدیم
زیباست
زیباست

۲ نظر:

ناشناس گفت...

I love this kind of text. it's poetic.

ناشناس گفت...

very nice
2day better than yesterday
mask_son