بهمن ۲۴، ۱۳۸۳

هبوط

به نام خدا
روزی زمین و زمان باز ایستاد در شکافی دورتر از افق...به نا گاه اسبی آمد پدید سواری را بود بر پشتش با پولادی آب دیده در شکاف زمان در افق مانده.:خطاب به هیچکس گفتم آن اشک به زیر چشم اسب چرا نمی لغزد چرا نمی ریزد.ندا آمد که زمان باز ایستاده .خطاب به هیچکس گفتم :آیاسوار اسب شکست خورده است مغموم یا اسب تازنده ای در جمیع چارپایان مقلوب
جواب آمد: قلب اسب گرم می ماند تا گواه عاقبت دیرینه باشد اشک یخ زده اسب آب حیات است ودر قنات عمیق چشمش می ماندتا در ژرفای مر دمکش به قلب گرم می رسد.تا حیات را روان کند.او حال مصداق زمان است
ومرد با اسب خواهد رفت به غنای درونش
او حامل خاست و خدا کامل او و بشر را روایت میکند
تا سالها پیش که به دریا زد وبه آن سوی دریا جایی
دور تر از افق در شکافی باز ایستاد
تا میلادی دوباره از بشر
او مورخ خدا
بود.
s

هیچ نظری موجود نیست: