باد می آرمید و تا به انتها خود را بر جسم ساحل می لغزاند
ماه می خندید و گهگاه خود را در آینه آب باز می یافت
ساحل گیسو پریشان می کرد و باد عریان بود بر جسم خسته
ماسه ها . اما هیچ زایشی از این حجله آشکار بر دامان هیچ یک سرانجام نیافت زیرا که مهتاب عشوه رو پستانهای همیشه بهارش را از باد دریغ می کرد.
ماه می خندید و گهگاه خود را در آینه آب باز می یافت
ساحل گیسو پریشان می کرد و باد عریان بود بر جسم خسته
ماسه ها . اما هیچ زایشی از این حجله آشکار بر دامان هیچ یک سرانجام نیافت زیرا که مهتاب عشوه رو پستانهای همیشه بهارش را از باد دریغ می کرد.
۱ نظر:
سلام
قشنگ و زيبا بود
مرسي
last son
ارسال یک نظر